- دم کردن
- با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
معنی دم کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- دم کردن
- باد کردن، ورم کردن
چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد
برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
- دم کردن ((دَ کَ دَ))
- اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد، چای، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد، جوشاندن چای و مانند آن، برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن
- دم کردن
- варить
- دم کردن
- brauen
- دم کردن
- заварювати
- دم کردن
- parzyć (napój)
- دم کردن
- preparar (bebida)
- دم کردن
- preparare (bevanda)
- دم کردن
- preparar (bebida)
- دم کردن
- brasser
- دم کردن
- brouwen
- دم کردن
- menyeduh
- دم کردن
- उबालना
- دم کردن
- לחלוט
- دم کردن
- demlemek
- دم کردن
- kuchemsha
- دم کردن
- চা তৈরি করা
- دم کردن
- ابالنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیرون کردن خارج کردن، یا در کردن تیر (گلوله) پرتاب کردن تیر (گلوله)، گنجانیدن داخل کردن (از اضداد)، کم کردن حط کردن موضوع کردن
دور کردن کسی را بتدبیر دک کردن کسی را وی را ببهانه ای از مجلس یا محلی بیرون کردن
بمرض دق مبتلی شدن، لاغری بیش از حد
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
مهر کردن، توده خرمن
مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
بیرون کردن، خارج کردن، شلیک کردن، داخل کردن، مخلوط کردن
هر چیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو، بادکرده، ورم کرده
اندوه بردن غم کشیدن غصه خوردن، در اندوه دیگری متاثر شدن دلسوزی کردن شفقت داشتن، افسوس خوردن متاسف شدن
کاستن مقابل افزودن زیاد کردن، (کشتی) تنزل کردن مقابل زیاد کردن: (کرده کم از نگهت هر صنم گلبو یی زده زانو بزمین پیش تو هر آهو یی)، (گل کشتی)