جدول جو
جدول جو

معنی دم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دم کردن
با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دم کردن
باد کردن، ورم کردن
چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد
برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
فرهنگ فارسی عمید
دم کردن
((دَ کَ دَ))
اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد، چای، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد، جوشاندن چای و مانند آن، برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
فرهنگ فارسی معین
دم کردن
Brew
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دم کردن
варить
دیکشنری فارسی به روسی
دم کردن
brauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
دم کردن
заварювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دم کردن
parzyć (napój)
دیکشنری فارسی به لهستانی
دم کردن
酿造
دیکشنری فارسی به چینی
دم کردن
preparar (bebida)
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دم کردن
preparare (bevanda)
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دم کردن
preparar (bebida)
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دم کردن
brasser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دم کردن
brouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
دم کردن
menyeduh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دم کردن
حضر
دیکشنری فارسی به عربی
دم کردن
उबालना
دیکشنری فارسی به هندی
دم کردن
לחלוט
دیکشنری فارسی به عبری
دم کردن
醸造する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دم کردن
양조하다
دیکشنری فارسی به کره ای
دم کردن
demlemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دم کردن
kuchemsha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دم کردن
ชง
دیکشنری فارسی به تایلندی
دم کردن
চা তৈরি করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
دم کردن
ابالنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بیرون کردن خارج کردن، یا در کردن تیر (گلوله) پرتاب کردن تیر (گلوله)، گنجانیدن داخل کردن (از اضداد)، کم کردن حط کردن موضوع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دور کردن کسی را بتدبیر دک کردن کسی را وی را ببهانه ای از مجلس یا محلی بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق کردن
تصویر دق کردن
بمرض دق مبتلی شدن، لاغری بیش از حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم کردن
تصویر رم کردن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دج کردن
تصویر دج کردن
مهر کردن، توده خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در کردن
تصویر در کردن
بیرون کردن، خارج کردن، شلیک کردن، داخل کردن، مخلوط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
هر چیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو، بادکرده، ورم کرده
فرهنگ فارسی عمید
اندوه بردن غم کشیدن غصه خوردن، در اندوه دیگری متاثر شدن دلسوزی کردن شفقت داشتن، افسوس خوردن متاسف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کردن
تصویر کم کردن
کاستن مقابل افزودن زیاد کردن، (کشتی) تنزل کردن مقابل زیاد کردن: (کرده کم از نگهت هر صنم گلبو یی زده زانو بزمین پیش تو هر آهو یی)، (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار