جدول جو
جدول جو

معنی دم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دم کردن
باد کردن، ورم کردن
چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد
برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
فرهنگ فارسی عمید
دم کردن(شُ دَ)
با آتش ملایم چیزی راپختن بدون آنکه جوش آید. (ناظم الاطباء). بر آتش ملایم نهادن چنانکه چای را دم کردن و غالباً راه برون شدن بخار مایع درونی را گرفتن، چنانکه پلو را دم کردن. آب گرم بر روی گیاه دارویی یا چای بستن تا مهیا شود. (یادداشت مؤلف). ریختن مایع جوشان بر روی جسم دارویی و نگاهداری آن تا سرد شدن است و منظور بیرون کشیدن و حل برخی مواد محلول در گرما و آب گرم می باشد. مایع حاصل را دم کرده می گویند: دم کردۀ برگها و گلها را با نیم ساعت و دم کردۀ ریشه ها و پوستها را با دو ساعت دم کردن تهیه می کنند. دم کردن این مزیت را دارد که باعث حل مواد نشاسته ای نمی شود و دم کرده ها تقریباًزلال می باشند. (از کارآموزی داروسازی صص 26- 27).
- دم کردن پلاو و جز آن، آتش را در دیگدان کم کردن و بروی دیگ آتش کردن. (ناظم الاطباء). پلویا چلو را پس از نیم پز کردن و آبکش کردن و بار دیگردر دیگ ریخته و بر آتش ملایم نهادن و راه خروج بخار را بستن تا نیک پزد. (از یادداشت مؤلف).
- دم کردن چای، ریختن آب جوشان بر چای خشک و ماندن تا رنگ افکند. (یادداشت مؤلف).
، گرم شدن و داغ شدن با اندک رطوبتی: هوا امروز دم کرده است، یعنی گرم و مرطوب است. (یادداشت مؤلف). اشباع شدن مکانی از بخار بطوری که تنفس در آن مشکل باشد.
- دم کردن هوا، بخاری گرم در هوا پیدا شدن، چنانکه در جای گرم و مرطوب به روز آفتابی. (یادداشت مؤلف).
، نفخ کردن شکم: شکمم دم کرده است، یعنی باد (گاز) در آن بسیار شده است. (یادداشت مؤلف) ، نفس کردن. نفس زدن. دم زدن. همنفس شدن. (از یادداشت مؤلف).
- دم کردن با کسی (حیوانی) ، همدم و همنفس او شدن. با او بسر بردن:
چگونه تلخ نبود عیش آن مرد
که دم با اژدهایی بایدش کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دم کردن
با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دم کردن((دَ کَ دَ))
اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد، چای، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد، جوشاندن چای و مانند آن، برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
فرهنگ فارسی معین
دم کردن
الشّراب
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
دم کردن
Brew
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دم کردن
brasser
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دم کردن
варить
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به روسی
دم کردن
brauen
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
دم کردن
заварювати
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دم کردن
parzyć (napój)
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
دم کردن
酿造
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به چینی
دم کردن
preparar (bebida)
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دم کردن
preparare (bevanda)
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دم کردن
ابالنا
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به اردو
دم کردن
brouwen
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
دم کردن
চা তৈরি করা
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
دم کردن
ชง
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
دم کردن
kuchemsha
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دم کردن
demlemek
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دم کردن
양조하다
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
دم کردن
preparar (bebida)
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دم کردن
לחלוט
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به عبری
دم کردن
उबालना
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به هندی
دم کردن
menyeduh
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دم کردن
醸造する
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
هر چیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو، بادکرده، ورم کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در کردن
تصویر در کردن
بیرون کردن، خارج کردن، شلیک کردن، داخل کردن، مخلوط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گم کردن
تصویر گم کردن
مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دج کردن
تصویر دج کردن
مهر کردن، توده خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم کردن
تصویر رم کردن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق کردن
تصویر دق کردن
بمرض دق مبتلی شدن، لاغری بیش از حد
فرهنگ لغت هوشیار
دور کردن کسی را بتدبیر دک کردن کسی را وی را ببهانه ای از مجلس یا محلی بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن خارج کردن، یا در کردن تیر (گلوله) پرتاب کردن تیر (گلوله)، گنجانیدن داخل کردن (از اضداد)، کم کردن حط کردن موضوع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اندوه بردن غم کشیدن غصه خوردن، در اندوه دیگری متاثر شدن دلسوزی کردن شفقت داشتن، افسوس خوردن متاسف شدن
فرهنگ لغت هوشیار